خجالتیترین کودک محک
سرمی که به دستش وصل شده خیلی عجیب است؛ یادش نمیآید که قبل از این کسی را دیده باشد که از این سرمها به دستش باشد. همین باعث خجالتش شده است تا جایی که هر کسی وارد اتاقش میشود، صورتش را پنهان میکند. حتما با آن چشمهای کوچکاش فکر میکند خانمهای شال صورتی بیهوده میگویند که نباید خجالت بکشد و برای همین به حرفهایشان گوش نمیدهد. اما مادر چه؟ او که هیچ وقت بیهوده نمیگوید. مادر به او گفته است که سرم دستش خجالت ندارد و او آنقدر قوی است که بتواند با همین سرم هم با بقیه بازی کند.
فردای آن روز عزمش را جزم کرد و با صدای لرزان، به خانمی که آمده بود در اتاقش گفت: میشه برایم قصه بخوانی؟ و این جمله شد شروع کلی اتفاق خوب. از اون روز به بعد نه فقط کلی قصه شیرین شنید، بلکه دوستان جدیدی پیدا کرد که پایه بازی کردن بودند؛ آن هم با سرم. از آن روز، هر بار که به محک میآید، منتظر خانمهای شال صورتی میماند تا یک روز خوب را شروع کند.
پینوشت: روانشناسان و داوطلبان ارتباط با بیمار تلاش میکنند تا کودکان با هر ویژگی که دارند روزهای شادی را در محک سپری کنند و بیماری، مانعی برای کودکی کردنشان نباشد.